دو قلوهای افسانه ای

دو قلوهای افسانه ای

کاش میشد لحظه ها را پس میگرفت !

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 171
بازدید کل : 40305
تعداد مطالب : 13
تعداد نظرات : 122
تعداد آنلاین : 1




بدون شرح

یه سلام به سلامتی  همه باباهایی که رمز تموم کارتای بانکیشون شماره شناسنامشونه !!

ما اومدیم اینجا !!

دوستای جدید و قدیم چطورین شما ؟؟

قول میدیم دیگه از اینجا تکون نخوریم . چرا دعوا میکنین خب قول دادیم . اونجا هم امنیت جانی نداشتیم

همه واسه تبریک خونه با همون خونه نویی نفری 5 تا نظر بدین تا من جوش نظراتو نخورم

دوستای قبلی که میدونن چی به چیه واسه جدیدا میگم . منو حدیث خواهریم یک کلام ختم کلام .

مطالب وب قبلی رو نیاوردیم دلمون واسشون تنگ میشه . اشکال نداره ادم نباید جوش چیزیو که رفته و دیگه بر نمیگرده بزنه .

از نو شروع میکنیم !!

از چی بگم واسه شروع ؟؟؟ 

چون چیزی به ذهنم نمیرسه همون مطلب قبلی رو میزارم تا بعدا یه چیز توپ یادم بیاد بنویسم .

امروز زنگ اخر معلممون نیومد رفتیم تو حیاط . با فاطمه و نرگس نشسته بودیم دور هم میگفتیم میخندیدم . نرگس از تو نماز خونه ذکرای روزا رو نگاه میکرد و بلند میگفت . ذکر امروز یا قاضی الحاجات بود . اینو داشته باشین تا بقیشو بگم

 یه پسره هست اسمش میثمه . عقب مونده ذهنیه . همیشه میاد تو مدرسه یه کارایی میکنه همه واسش میخندن و مسخره ش میکنن بعضی ها هم واسش میخندن . پارسال چند نفر از بچه ها کلاسمونو پشت مدرسه گیر اورده بود میخواست با اجر بکوبونه تو سرشون اینا نزدیک بود سکته کنن از ترس منم نمیدونستم اینا چی میکشن واسه همین کلی واسشون خندیدم  .

دلم خیلی واسه میثم میسوزه . ما نشسته بودیم دم نماز خونه یهو میثم اومد . همه بچه جیغ و داد راه انداخته بودن که نگو . دیدم میثم یه چیز میشکی تو دستشه داره میاد سمت ما . از ترس هر سه تامون دویدیم رفتیم تو نماز خونه درو هم از داخل قفل کردیم . شیشه های نماز خونه همش رنگ سفید زده فقط یه تیکه رنگ نزده که از اونجا میشه بیرونو ببینیم . میثم اومد و رفت اونور یه دوری زد بعد دوید اومد سمت نماز خونه . حالا ما سه تا تو نماز خونه در با اینکه قفل بود فاطمه از ترس نگهش داشته بود تا باز نشه یه وقت منم پشت فاطمه ایستاده بودم نرگسم پشت در نشسته بود گریه میکرد بلند بلند میگفت یا قاضی الحاجات یا قاضی الحاجات . منم ترسیده بودم نمیدونستم چیکار کنم میثمم محکم درو هل میداد این وسط فاطمه داشت فرضیه سازی میکرد گفت : اگه میثم از پنجره بیاد داخل چی ؟ اینو که گفت نرگس گریه ش بیشتر شد . گفتم فاطمه بیا اینور من از این گوشه ببینم میثم کجاست ؟ تا اومدم نگاه کنم یه جیغی کشیدم که نزدیک بود سقف نمازخونه خراب شه رو سرمون . قلبم داشت می استاد اخه تا سرمو بزدم نزدیک دیدم دو تا چشم و یه دهن باز داره نگام میکنه . وحشت کردم یه دفعه ای دیدم .

بچه ها اومدن میثمو بردن اونور سرگرمش کردن ریحانه و مهناز اومدن گفتن سریع بدو بیاین بیرون . منو نرگس کیفامونو برداشتیم فاطمه از ترس کیفشو گذاشت خودش اومد . ریحانه رفت تو نماز خونه که کیف فاطمه رو بیاره یهو میثم گیرش اورد . حالا ما مونده بودیم بخندیم واسه ریحانه یا گریه کنیم . ریحانه گفت : میثم اروم باش اگه بچه خوبی باشی بهت پفک میدم !!

یه پفک بهش داد و فرار کرد از جلوش . فاطمه که از ترس تو شوک بود تا اخر ساعت اصلا حرف نزد . نرگسم که خوشحال بود میگفت دیدی قاضی الحاجات نجاتمون داد ؟ منم رنگم شده بود گچ . داشتم گریه میکردم ولی نه از ترس بخاطر میثم . میثمو که میدیدم اونجوریه گریم میگرفت . نرگس بغلم کرده بود میگفت ز ترس داری گریه میکنی گفتم نه دلم واسه میثم میسوزه گفت اخی چه دل نازکی تو گریه نکن ! من هر وقت گریه کنم و کسی بیاد بغلم کنه دیگه اروم نمیشم نمیدونم چرا باید هیشکی تحویلم نگیره تا خودم ساکت شم اگه کسی بغلم کنه گریه م میگیره .

این از میثم خان که مدرسه رو امروز به وحشت انداخت !

وقتی زنگمون خورد فاطمه بهم گفت سایه میای بریم پیش سعید ( سعید یه پسرس نزدیک مدرسمون مغازه داره ) ؟؟

گفتم باشه بریم . رفتیم موقع برگشتن از مغازه که اومدیم بیرون یه ماشین باکلاس مشکی رنگ برق میزد از تمیزی . گفتم فاطمه ببین این ماشین چه تمیزه . یهو فاطمه محکم با تموم توانش یه لگد زد به ماشین فاطمه هم تپله یکم ماشین تکون خورد با این لگدش . شیشه ها ماشین دودی بود مشخص نمیشد راننده داخلشه یا نه فاطمه هم فکر کرد کسی داخلش نیست واسه همین زد . جونم براتون بگه یه دفعه راننده اومد بیرون دست به کمر ایستاد با غضب نگامون کرد . مونده بودم چیکار کنم از یه طرف خندم گرفته بود از یه طرف اگه میخندیدم مرده از عصبانیت لهم میکرد . فاطمه ایستاد دست به کمر رو به مرده گفت : اقا یعنی چی ؟ ماشینتونو بردارین از اینجا ادم میخواد رد شه میخوره بهش خب !! بعدم به روی مبارکمون نیاوردیم و با کمال پررویی به راهمون ادامه دادیم !!!

تا اپ بعدی بای تا های



نظرات شما عزیزان:

عسل
ساعت8:59---12 دی 1390
اومدم تو هم بيا با اجازت لينكت كردم

shadi
ساعت18:51---8 دی 1390
سلامممممممم به ابجیه گله خودم بازم اسباب کشیییی مبالکههههههه چرا اجی رمزو داده بودی ولی من زدم باز نشد گفتم شاید یکی دیگه باشه ببینین بلاتون گل اولدم

shadi
ساعت18:51---8 دی 1390
سلامممممممم به ابجیه گله خودم بازم اسباب کشیییی مبالکههههههه چرا اجی رمزو داده بودی ولی من زدم باز نشد گفتم شاید یکی دیگه باشه ببینین بلاتون گل اولدم

آدمك
ساعت18:48---8 دی 1390
سلام سايه جان وب خوبي داري اگه مايل باشي تبادل لينك كنيم

آدمك
ساعت18:47---8 دی 1390
سلام سايه جان وب خوبي داري اگه مايل باشي تبادل لينك كنيم

طلا
ساعت18:27---8 دی 1390
سلام


شرمنده دست خالی اومدیم خونه نو..
مبارکه


طلا
ساعت18:26---8 دی 1390
سلام
شرمنده دست خالی اومدیم خونه نو..
مبارکه


ماریا
ساعت18:02---8 دی 1390
سلام.منزل جدیدتون مبارک.انشا...به خوبی وخوشی تواین منزلتون زندگی کنید.


امیر
ساعت18:01---8 دی 1390
سلام ابجی دوقلوها

خوبین؟

من که زیاد باهتون شناخت ندارم ولی چرا همه اش جابجا میشین اخه کی بهتون توی دنیای مجازی کار داشت که میگین امنیت جانی نداشتین ؟اگه توی دنیای مجازی امنیت جانی ندارین پس توی دنای واقعی چطوری میرین دیگه اونجا که اصلا امنیت نداره پاسخ:سلام امیر جون ما از همون بچگی امنیت نداشتیم ممنون بخاطر کادو خوشحال شدم اینجا هم دیدمت


mina
ساعت11:04---8 دی 1390
سلام سایه جونعالی بود .تبادل لینک کنیم؟

عسل
ساعت10:29---8 دی 1390
سلام سايه جان باشه هر جا باشي ميام دنبالت

رضا
ساعت17:56---7 دی 1390
سلام
ممنون که نظر دادی
من شما رو لینک کردم
بازم بهم سر بزن


mahsa
ساعت17:46---7 دی 1390
سلام.مرسی که سر زدی با تبدل لینک موافقم

دفتر عشق
ساعت17:03---7 دی 1390
سلام ممنون که به وبم سر زدی وب قشنگی داری

ranius
ساعت16:59---7 دی 1390
دوست داشتی بیا تبادل لینک کن
پاسخ: کو ادرست پس ؟؟


arezoo
ساعت16:45---7 دی 1390
salam duste khubam mamnun ke webam sar zadi .bazam bia bva mano ba nazaratet khoshhal kon.ba tashakor arezoo

سایه
ساعت15:38---7 دی 1390
سلام به همه ممنون که از وبم دیدن کردین

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: سایه تاريخ: چهار شنبه 7 دی 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

روزگارا ! که چنین سخت به من میگیری . با خبر باش که پژمردن من اسان نیست ! گرچه دلگیر تر از دیروزم . گرچه فردای غم انگیز مرا میخواند . لیک باور دارم ، دلخوشی ها کم نیست زندگی باید کرد ... ***** سلام سایه و حدیث هستیم . دخترای فوق العاده خوبی هستیم فقط یه کوچولو شیطونیم مرسی که از وبمون دیدن کردین نظر میزارین ادرس بزارین چون ما علم غیب نداریم همین دیگه فعلا

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to 2gholoohaye-afsaneai.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com